به یقین دکتر مصطفی باد کوبه ای از نوادر شعر و ادب تاریخ ایران است . سراینده ای چیره دست و توانا که دانش و ذوق ادبی خود را با تعهد به ملت ایران پیوند داده و درد نسل خویش و جوانان میهن را در چکامه های زیبای خود می سراید ،مصطفی باد کوبه ای ((امید)) فارق از همه ی تهدید ها و فشار های فزاینده ای که به او وارد می آید همچنان به مبارزه خویش در سنگر شعر و ادب ادامه می دهد به یقین امروزه تنها کسیکه شایسته ی عنوان شاعر ملی ایران است مصطفی باد کوبه ای می باشد.
این تارنگار افتخار دارد یکی از زیبا ترین اشعار ایشان را منتشر می نماید.
در خاک غم
دامن بگشا خاک اهورایی ایران بر جسم عزیزی که تو را داشت چنان جان
این پیکر عشق است که مستانه بیاید مست از می حب الوطن و ساغر ایران
دامن بگشا مام وطن چون که رسیده است بر خاک تو از خانه ی غم نادره مهمان
تا صف کشد از بهر قدومش به خوشامد امروز به یک باره خبر کن همه را هان
یک سو پدر فخر وطن کورش جاوید در دست یکی لوح از ازادی انسان
در سوی دگر کاوه و آن پرچم چرمین خورشید صف آید از خاک سپاهان
برگوی که آراش زبلندای دماوند چون تیر کشد پر به سوی ملک سجستان
یک سو به ادب باشد با جوشن و با خود سرباز وطن شیر ژیان رستم دستان
سیلی زده بر تازی مغرور ستمگر خرم برسد بابک محبوب نیاکان
در سایه سیمرغ بر آید به خوشامد آن خالق شه نامه خرد پیشه ی دوران
شمشیر شجاعت به کف آن مرد مجاهد نادر شه افشار بیاید زخراسان
بر گوی امیر آید از خاک هزاوه با چهره خون رنگ زگرمابه ی کاشان
شاید زبهارستان، پیری چومصدق آید که بگیرد سر مهمانش ، به دامان
(( آژیر شهید ره پویایی)) نهضت بی شک به شهیدان وطن داده فراخوان
استاده((فروهر)) که به ((پندار)) بگوید ((پروانه)) شمع تو منم بر سر پیمان
آن سوی چنین جشن زدیدار ((پزشکپور)) وین سو همه درد ، همه ماتم هجران
آن سو فضایی به سرافرازی خورشید وین سو تلاشی که شود مهر به زندان
آن سوی حقیقت که شود مهر درخشان وین سوی ستم ها که شود غایله پنهان
دامن بگشا ی تا غریبانه بیاید سرباز سرافراز وطن تا بر جانان
بر دوش ارادت نتوانند تو را دید بر خاک سپردند تو را با دل لرزان
((گویی که علی بود که با ناله ی زینب اندر دل شب دفن شد از گفته ی سلطان))
دردا که ندانند مقام تو وطن دوست خورشید کجا ،دیده ی آن نور ستیزان
لرزید زمرگ تو به خود فرقه ی حاکم زان چهره ی آرام شده ظلم پریشان
چون ظلمت شب بگذرد و نور برآید ظالم شود از این ستم خویش پشیمان
ای پیر خرد؛ ای همه جانبازی و رادی ای پاک ترین چهر وطن خواهی و ایمان
سوگند به خاک تو که خورشید((امید)) است سوگند به روح تو که پاک است چو باران
یاران نه نشینند زپا تا که بر آید از موج غضب باز در این غمکده طوفان
در نهضت ما ،ملت ما حاکم عدلند آزادی این ملک بود نقطه ی پایان
آرام به دامان وطن سر بنه ای دوست بادا به روان تو درود همه ایران
مصطفی باد کوبه ای ((امید))
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر