پسا مدرنيته شكل بي شكلي پديدههاي آينده است و در ذرات داراي پيشرفت (Progress) سريع است. پسا مدرنيته به پديدههاي فرهنگي و فكري اشاره دارد. يكي از اين پديدهها دست كشيدن از شالوده گرايي (foundationalism) است، روش مدلول زدودن هر انگاره ازهر جنس، اگر پسا مدرنيته واسطهي ارزيابي دوبارهي مدرنيته شود بايد گفت كه برخي نتيجه ميگيرند كه مدرنيته در قياس با حركت پسا مدرن براي رفتن به فراسوي تمام مرزها وسوسه انگيز به نظر ميرسد.
تمام آنچه پسا مدرن ميتواند ارائه دهد عبارت است از اتفاقي بودن و آشوب بازي و التقاط و بي خيالي، پس مدرنيته نسبت به آن جاذبههايي دارد و اگر وضع پسا مدرن بدون دست كم استناد ضمني به درون مايههايي كه پارامترهاي رد شده از سوي پسا مدرن ها بهتر يافت ميشود نميتواند روي پاي خود بايستد، پس يك جاي كار پسا مدرنيسم ميلنگد.
البته برخي كسان كل اين پروژه را به چالش ميكشند و به سود بازگشتي تمام عيار به عقل گرايي جنبش روشنگري راي ميدهند در ميان نظري پردازان اجتماعي، مشهورترين كسي كه پسا مدرن را به نقد كشيده يورگنها برماس است. گفتهاند كه كل پروژهي او ديالكتيك روشنفكري جديد است كه هم جنبهي تاريك ميراث جنبش را ميبيند و توضيح ميدهد و هم اميد به آزادي عدالت و سعادت را بشارت ميدهد و داراي حقانيت ميداند. به نظر هابرماس، مدرنيته فقط يك پروژه ي ناتمام است او همراه ديگران رويكردهاي شالود گرايانه ساينتيسم را ناممكن ميكند و باز همراه ديگران به اهميت تكنولوژيهاي جديد ارتباط اشاره ميكند اما ترديد دارد كه رايانه يا تلويزيون در تجربهي فرهنگي ما تغييري كيفي ايجاد كند. همانگونه كه تلگراف و تلفن ايجاد نكرد.
آنتوني گيدنز، نيز كه راديكال شدن شكاكيت جنبش روشنگري را "زِبَر" مدرن اما قطعانه نه "پسا" مدرن ميداند به نتايج مشابهي ميرسد او نيز به عينيت دروغين علوم اجتماعي حمله ميكند ليكن اصرار دارد كه يك رويكرد هرمنوتيكي هنوز ميتواند شرحهاي واقع گرايانه يي از امر اجتماعي به دست دهد.
هابرماس هنوز به آنچه خود آن را عقلانيت ارتباطي مينامد اميدوار است. به نظر او بايد موانع ارتباط آزادانه و همگاني بايد از سر راه برداشته شوند با اين چشم انداز است كه يك وضع گفتار آرماني ايجاد ميشود. در دوران مدرن حوزهي سوژههاي عمل كنندهيي كه ميكوشند يكديگر را بفهمند روز به روز بيشتر به زيست جهان دست اندازي ميكنند و اصولاً عقلاني شدن در نظام زيست جهان انجام گرفته است از همين رو اين دو به وصلت دوباره نياز دارند. پس راه پيشروي عبارت است از گسترش حوزهي عمومي فرايندي كه با رشد جنبشهاي اجتماعي جديد در برابر تخريب بيشتر زيست جهان ايستادگي ميكنند، تقويت شده است.
ارنست گلنر تصديق ميكند كه اين پروژه ممكن است به لحاظ عاطفي رضايت بخش نباشد اما به عنوان راهي براي كسب دانش و تعيين اخلاق، هنوز بهترين اميد است.
حتي ماركيستهاي نظير آلكس كالينيكاس پسا مدرنيته را بي پرده به ريشخند ميگيرند و آن را نظريهاي بر آمده از حماقت مفرد عقل گرايي ميدانند.
از ديگر شاخصههاي وجودي دموكراسي ميتوان به پلوراليسم اشاره كرد. اصطلاح پلوراليسم از واژه لاتين pluralis (شامل چند واحد) آمده است و به مفهوم نگرش و گرايش به كثرت، وفور، تعدد و به مفهوم رایج افزايش كمي و كيفي احزاب، جمعيتها انجمنها و تنوع آراء و عقايد درجهت مصالح جامعه و سرانجام تكثر قدرت در همه زمينهها به كار رفته است.
در پلوراليسم، لزوم تحکيم مبناي امور فوق و تشويق، ترغيب و هدايت مردم و اعضاء جامعه به سوي تخرب، جمعيت ها و انجمن هاي سياسي، اقتصادي، تعليم و تربيت فرهنگي و نيز اتحاديه ها و سنديکاهاي شغلي تأييد مي گردد. تا از طريق مشارکت چند جانبه مردم در امور عامه، مصلحت امور عمومي تأمين شود و اداره ي امور جامعه در سطح گسترده تري صورت مي گيرد.
وجه شاخص پلوراليسم، پلوراليسم سياسي است که خود واضع نظري است که به لزوم کثرت عناصر و عوامل در جامعه و مشروعيت منافع آنها باور دارد. اين وجه مشخصه بر استقلال گروههاي سياسي فرهنگي و اجتماعي در هر سيستم و هوادار عدم عرق به سانترال است. اين کثرت گرايان سياسي بر تقدم حقوق بعضي گروهها و نهادها از جمله کليسا، اتحاديه ها و حکومتهاي محلي بر دولت تأکيد مي کنند و برآنند که قدرت دولت نبايد انحصاري باشد، بلکه تنها نظرات کلي در امود کلي کفايت موضوع دولت را مي کند.
ادامه دارد...
به قلم بیژن جانفشان
ادامه دارد...
به قلم بیژن جانفشان
آقا یکم ساده تر بنویسید زیر دیپلم ما هم بفهمیم
پاسخحذف