۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

توحش تاریخی عربهای تازی و تکلیف ما در برابر جهل مرکب

دیروز برای انجام کاری  بانکی به یکی از شعب بانک ملی رفته بودم  با صف نسبتا طولانی مواجه شدم که از زمان نسب سیستم هوشمند نوبت دهی کم سابقه بود ، پیگیر این ازدیام جمعیت شدم و فهمیدم گویا ثبت نام عمره مفرده و تمتع است  دلخور از بانیان ترویج این گونه سفرها که باعث میشوند این همه سرمایه ملی ایرانی در جیب گشاد تازیان وهابی بریزد شروع به صحبت با افراد ایستاده در صف نمودم  تا بلکه آنان را از این کار برهذر دارم  از فلاکت گسترده تهیدستان گفتم از فقر مردم گفتم از کودکان کار در سر چهار راهها گفتم از وظیفه ما در قبال کمک  نقدی به هم میهنانمان گفتم از کمک مالی به خانواده زندانیان سیاسی که به خاطر ما در زندان هستند گفتم و اینکه دلشادی خانواده های فقیر ایرانی که زیر چرخ ستم  و بیداد له شده اند اجری بیشتر از ثواب اخروی دارد گفتم سر آخر این شعر دلنشین  را برایشان خواندم:
دلخوش از انیم که حج می رویم -             غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم -                     او که همین جاست کچا می رویم
حج به خدا جز  به دل پاک نیست -           شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست -    هر که علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب -          شب همه شب گریه و امن یجیب
بانوی از صف خارج شد و از من خواست که دوباره این شعر را برایش بخوانم تا بتواند آن را یادداشت کند وقتی نوشتنش تمام شد گفت من این فیش را برای مادر پیرم میخواستم اما  با این حرفها که شنیدم نظرم عوض شد.  

داستان تكان دهنده سر زدن يك ايراني در عربستان 

جوان 22 ساله اي به نام ميرزا ابوطالب يزدي، فرزند حاج حسين مهرعلي، در سال 1322 خورشيدي (دو سال از پادشاهي محمد رضا مي گذشت) با همسرش، به قصد زيارت مكه در ايام حج، از راه خرمشهر به كويت رفته و از آنجا خودش و زنش را با شتر به سرزمين حجاز و مكه ميرساند.