۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

در سوگ و ستايش ابر قهرمان بابك خرمدين

به مناسبت بزرگداشت روز بابک خرمدین
فروغ خورشيد ، زاده آفتاب، اعاده كننده شرف و حريت و مردانگي دلاوري بي مثل و مانند سلحشوري از ديار جنگجويان اسطوره اي شجاع مردي ميهن پرست، رادمردی پایدار و آزاده، ميهن پرستي ناب ابر قهرمان بابك خرمدين.
بابك خرمدين دلاوريست كه اگر وجود گرانبهايش و فداكاريهاي بي مانند و شكوهمنش در راه ايران و بازپس گرفتن حقوق حقه ستم دیدگان و مردم تهيدست ، دهقانان ، برزگران نبود امروزه چيزي به نام كشور ايران وجود نداشت آن يگانه بي مانند تنها در اوج خفقان اعراب تازي در ظلمات سركوب آريا نژاد و در گسترش سياه جهل مركب خرافه هاي برآمده از افکار پليد و قلب چركين اعراب تازي شمشير خِرَد و خشم بر كشيد و نبردي سترگ و طولاني عليه جهل و خرافه ، سركوب و تحقير آغاز كرد آن يگانه سردار سرخ جامه چنان فريادي عليه بد طينتان بد كردار بدكار كشيد كه تا به قرنها طنين صدايش در گوش زمانه و پژواك فريادش در جان و دل و وجود هر ايراني ميهن پرست رسوخ ميكند و خون آريايي مردم آزاده ايران زمين را به جوش و خروش مي آورد .

ابر قهرمان بابك خرمدین به سال 201 به رهبري خرمدينان زرتشتي و مبارزان ايراني برگزيده شد . در آن گاه نفرين شده بر ايرانيان چنان جفايي شد كه يك ايراني حق نداشت در روز باراني از خانه خارج شود چرا كه تازيان بر اثر تماس با تن ايرانيان زرتشتي نجس مي شوند و يا اگر يك ايراني سوار بر اسب بود و يك عرب تازي پياده آن ايراني بايد پياده مي شد و اسب خود را به آن تازي ميداد چرا كه اعراب مي گفتند شما موالي هستيد و ما سيّد يعني شما ايرانيان بنده و برده هستيد و ما اعراب سرور و آقا .
در چنان وضعيتي بود كه درفش مبارزه در دستان پولادين بابك قرار گرفت او كه خود پدرش را كه در جنگ با تازيان جان باخته بود هرگز نديده بود در پيشگاه مادرش در آتشكده سوگند ياد كرد كه به خونخواهي ايرانيان و براي باز پس گيري ميهن به تاراج رفته با غاصبان اين مرز و بوم بجنگند و چنان بجنگند كه يا دشمن را تا به آخر تار و مار كند و از ميهن بيرون براند و يا تا به آخرين قطره خون و تا آخرين نفس پايداري و مقاومت كند تا در راه ميهن و ملت جان دهد و با افتخار به پيشگاه نياكان قهرمان خود در آسمان ملت رود .
پرچمدار جنبش ملي ايران دژ (( بذ )) را مركز و ستاد قيام خود قرار داد . دژ بذ در واقع در خاور دشت مغان نزديك ناحيه تالش و در مجاورت كرانه هاي درياي كاسپين بود بابك وارث به حق جاويدان پور شهرك طي 22 سال مبارزه مستمر و كوبنده و با چهار خليفه ملعون هاورن الرشيد ، امين ، مامون و معتصم عباسي قسمت بزرگي از خاك ميهن را از لوث وجود دشمنان پاك كرد و چنان ضربات سهمگيني بر پیکره سلسله عباسيان و تازيان وارد كرد كه هرگز نتوانستند به قدرت سابق خود باز گردند اين تلفات هم از بُعد نظامي بود و استراتژيك بود و هم از بُعد عقيده و ايمان چرا كه نه تنها عده بيشماري از دشمنان ايران را به هلاكت رسانيد و شيرازه سپاه خصم را از هم گسلانيد بلكه باعث وحدت تمامي ايرانيان شد و نه تنها ايرانيان كه بلكه تمامي مردم زيرظلم و جور خلفاي عباسي از آن پس تمام آزاده مردمان پهنه گيتي به راست پنداري بابك و پيروانش و راست گفتاريش آگاهي يافتند و آن راست كرداري را سر لوحه اهداف خود براي رهايي از ظلم و جور تازیان قرار دادند. خرم ديني هرگز به مثابه يك دين و آيين جديد و خود ساخته همانند نوع دست ساز مانوي و مزدكي نبوده است خرم ديني راه  و روش نياكان و دين آباء و اجدادي ايرانيان بوده است و خرم دين شخصي سلحشور و پارسا و پرهيزگاري است كه به واسطه پرهيز هر چيز ناروا به درجات انساني و قهرماني نايل شده است چرا كه به گفته ابر قهرمان بابك : (( آن كس را كه بر خويشتن فرمان براند چه نيازي است كه به تاجداران عالم حسد ورزد)).
پس از جنگ نهاوند و استيلاي قوم عرب ، ايرانيان در پي حفظ آيين و سنن و آداب و رسوم خود بر آمدند و سعي بسيار كردند تا اين روش و منش نيكو در ميان فرزندانشان نيز باقي بمانند و آنان وارثان آن صفات پسنديده باشند از جمله اين كوششها ميتوان به دين و آيين اشاره كرد آنان كه زرتشتي زاده شده بودند از دين خود در برابر عقايد دشمن محافظت كرده و دين خود را به القاب و صفات برازنده زينت ميكردند كه در رفتار و كردار دشمن مشاهده نميشد از جمله آيين زرتشت را (بهديني )) مي گفتند و يا ((آيين خِرَد)) كه نام برده ميشد و چون اعراب ذاتا با سرور و شادي و جشن مخالف بودند و هميشه با عزا و عزاداري و مويه و گريه عجين بودند و اين به طور كامل با آيين نياكاني پدران ما كه جشنهاي بزرگ و ملي و مذهبي فراوان داشته اند كاملا در تضاد بوده به همين روي به آيين زرتشت (( خرم ديني )) هم گفته ميشد چرا كه اين آيين پر است از خوشي و خرمي و خوشحالي و اگر تنها چند جشن بزرگ نام ببريم ميتوانيم به جشن نوروز ، جشن مهرگان ، جشن سده ، جشن آبريزگان ،‌جشن چهارشنبه سوري ، جشن شب يلدا ، جشن پنجه اشاره كرد و علاوه بر اينان در هر ماه زرتشتي كه روز آن ماه مصادف با اسم آن ماه ميشود بازهم نياكان شاد و با صفاي ما جشنی بزرگ بر پا می كردند مانند جشن ارديبهشتگان ( به معني اشویی و پاكي ) جشن خور دادگان (‌اين جشن وخورداد به معناي كمال ، رسايي و تندرستي است) جشن تيرگان ( تيركه واژه اوستايي اش تشتر است در فرهنگ ما به نام باران و آب حيات است ) . جشن امردادگان ( بي مرگي و جاودانگي ) جشن شهريورگان ( شهريور كه يكي از امشا سپندان است و مظهر قدرت و نيرو ) جشن مهرگان جشن آبانگان ( مظهر تميزي و پاكی آب و تن و روان انسان است ) جشن آذرگان ( فروغ بي پايان آتش ) جشن ديگان ، جشن بهمنگان ( بهمن كه واژه اوستايي آن وهومن است به معني انديشه نيك) وجشن اسفندگان ( سپندار مزد در اوستا سپنته آرمني تي ناميده ميشود به معني فروتني و برد باري كه نياكان ما به پاسداشت مقام زن و مادر در چند هزار سال پيش اين روز را روز مادر و اين جشن را به نام زنان مهرورز و مهربان و فداكار ايرانيان روز زن ناميدند) .
واين جشن ها علاوه بر نيایشهاي توام با شادي نياكان ما همانند ، گاهان پنجه ، ماه گاتابيو ، و يا يابود روان نياكان قهرمان كه همانا مراسم پرسه همگاني است . گاهان بار (‌چهره اياسرم گاه ) و گاهان بار ( چهره پتيه شهيم گاه ) و زيارتهاي مختلف بزرگان دين و آيين خرمي است .
و اين گوشه اي از مراسم مردمي ـ مذهبي و رسمي ـ درباري بود به پاسداشت اين آيين خوش و خوشحال و خرم و عليه گريه و زاري و ضد مویه و عزاداری تازيان بابك يكي از القاب دين زرتشتي را پررنگتر تكرار كرد و نام نهضت خود را سرخ جامگان خرمدين گذاشت و با انتخاب اين نام پر صلابت و پر معني به ديگران فهماند كه ما آريايئان سرخ خون نژاده همچنان پيرو دين و آيين نياكان پرافتخار خود هستيم .
ابر قهرمان بابك در زمان به دست گرفتن درفش رهائي و مبارزه مرزهاي كوچك تحت نفوذ آرياييان را به سرعت گسترش داد سرزمينهاي آزاد شده به دست آن دلاور از جنوب به حدود آذر آبادگان ،‌ازسوي شمال به دشت مغان و كرانه هاي رود ارس از مشرق به درياي مازندران و ناحيه شميران از باختر به مرند و جلفا و از باختر جنوبي براي مدتي طولاني همدان را شامل ميشده است . بابك تنها به داشتن اين نواحي اكتفا نكرد بلكه او سعي وافر داشت تا ساير مناطق آريايي نشین ايران را متحد و آزاد كند و پس از آن به قلب دشمن جرّار بتازد و بطن خصم را از سينه آن خاندان اهريمني بيرون كشد و با اين كار ريشه فساد و تباهي، قتل و كشتار مردمان بي گناه را بسوزاند براي همين مهم بود كه ابر قهرمان بابك و دلاور مردان هم رزمش و شمير زنان همراهش خود را براي تسخير بغداد كه دشمن آن را از ايرانيان قصب كرده بود آماده ميكردند و از آن رو بود كه ابر قهرمان همواره به پيروان وفادار و فداكارش مي گفت :
((‌آزادي ايران و ايراني در گروه فتح سرزمين ارباب پليدي و اهريمني است . پس دلاوران براي پيروزي بر تازيان و براي فتح بغداد جانانه بجنگيدند)) .
رشات هاي ابر قهرمان بابك و افراد سلحشورش در جنگهاي متعدد و سهمگين باعث متلاشي شدن هر سپاهي ميشد كه اعراب تازي براي سر كوبي جنبش ميهن پرست خرمديني مي فرستادند به طوريكه تمامي سربازان زبده و سرداران معروف سپاه عباسي در نبرد با ارتش سرخ جامگان و يا در نبرد تن به تن با ابر قهرمان به هلاكت مي رسيدند و اين وضعيت تا به آنجا ادامه پيدا كرد كه ابر قهرمان به پيك حامل شادباش تئوفيل امپراتور بيزانس به طنز چنين فرمودند: (( معتصم خليفه تازي را دگر سرداري در بساط نمانده و وي درزي خود جعفر خياط و خوانسار خود ايتاخ را به مدد گرفته و به جنگ آرتش سرخ جامگان فرستاده است . ))
علاه به پيكارهاي مقطعي و محدود مستمر كه ميان سپاهيان اهريمني و آرتش ملي سرخ جامگان ادامه داشت  در زمان مامون و معتصم عباسي سه بار سپاهي گران با نفرات چند ده هزار نفره و ادوات فوق العاده زياد به قصد كشتار مردم ايران روانه شد كه در هر سه نبرد با كمي تعداد نفرات و كمبود ادوات جنگي سرخ جامگان به واسطه هوش سرشار فرماندهي ابر قهرمان بابك و پايداري و پايمردي و از جان گذشتگي سربازان ايران زمين سپاه تازيان دچار شكست فاحشي شد و هر بار خرم دينان تلفاتي كمر شكن به اعراب وارد كردند .
روايت شده است در يكي از جنگهاي بسيار سخت و جان فرسا بابك به همراه عده اي از افراد خود براي نابودي فرمانده سپاه اعراب واز هم گسستن قلب سپاه خصم به ميان فوج فوج نيروي دشمن يورش بردند و پس از گذشتن از موانع و به هلاكت رساندن چند هزار نفر از اعراب در نبردي مردانه ابر قهرمان رئيس سپاه اعراب كه تازي به نام علي بن محمد آل سلمه نام داشت را به هلاكت رسانيد ( علي بن محمد يكي از سفاك ترين و خون ريزترين سرداران اعراب بوده به طوريكه هر شهر  و ده را كه ايرانيان در آن بودند اشغال ميكرد دستور قتل عام مردان و كودكان پسر و پيرمردان شهر را صادر كرده و پيش از آن امر مي كرد كه در جلوي چشمان مردان اسير شده به زنان و دختران و خواهران آنها تجاوز كنند و سپس در جلوي ديدگان زنان ودخترانشان گردن مردان را با تبر مي بريدند ) . در اين هنگامه بود كه بابك و شش تن از مردانش كه هنوز زنده مانده بودند دريافتند كه در محاصره كامل سپاه خصم هستند چون ابرقهرمان چنين ديد خطاب به مردانش با صداي رعد آسا فرياد زد : ((‌اين واپسين نبرد ما است پس دلاورانه و بي واهمه به پيشواز مرگ برويم )) در اين هنگام بود كه ابر قهرمان و شش هم رزمش جامه از تن دريدند و تن در برابر آماج بي امان تير دشمن بي زره كردند و براي شكافتن حلقه محاصره به قلب سپاه خصم زدند تازيان چون اندام پولادين و عضلات در هم تنيده اين دلاوران و چهره مصمم و غرش مردانه فريادشان را شنيد ، از جسارتشان سخت به وحشت افتادند و از بيم جانشان در برابر اين هفت دلاور و ابرقهرمان نيزه شمشير از كف انداخته جان خود را گرفته فرار را برقرار ترجيح دادند و چنين شد كه آن يگانه بي مانند صحيح و سالم از فتح و ظفري ديگر سرافراز بيرون آمد و چون هميشه پيروزمند كارزار پيكار حق عليه باطل شد .
پس از جنگ و نبردهاي زياد و پس از شكستهاي فراواني كه ايرانيان سرخ جامه بر تازيان وارد كردند در زمان ابو اسحاق محمّد معروف به المعتصم بالله برادر مامون و خليفه جانشين او صلاح در آن ديد كه به جاي استفاده از سرداران نالايق و تن پرور عرب يك ايراني را كه شرافت خود را به اعراب فروخته بود به جنگ سپه سالار و رهبر آزادي ايران ابر قهرمان بابك خرمدين روانه دارد او كسي نبود جز ((خَيَذر پور كاووس اُشروسَنه )) ملقب به افشين او از دستان مامون حكم ولايت بر بلاد فرغانه را به پاس كشتن برادر زرتشتی ميهن پرست و مردم دوست خود كه بزرگ آن ديار بود دريافت كرد .
ميتوان افشين را نمونه كامل يك ميهن فروش و يك ضد نژاد خون فروش دانست آن ملعون به وعده حكومت بر آذرآبادگان با سپاهي گران مركب از لشكرهاي شامل اعراب و تركان عازم كشتار هم ميهن خود و سر كوبي يگانه شهر جاويد مقاوت يعني دژ بذ شد .
پس از جنگهاي بسيار زياد كه ميان سپاهيان افشين و ارتش سرخ جامگان روزي داد و بعد از گذشت سه سال افشين توانست دژ بذ را به محاصره كامل در آورد دژبذ در قحطي و گرسنگي و بي آبي بود كه سپاهيان افشين باران تير و سنگ و آتش را بر سر مردم مي ريختند اما تا به آخرين نفر آزاده مردمان آن شهر به شرف جنگيدند جان باختند و وقتي سپاه تازيان به قصد غارت دروازه هاي دژ را گشودند در كمال حيرت ديدند هيچ كس زنده نيست مردان تا آخرين نفر كشته شده بودند و زنان براي حفظ شرافت و پاكدامني خود در يك حركت دسته جمعي بهمگري كرده بودند ( انتحار ) و شهر عملا سوخته به دست خصم تازي افتاد با اين حركت شيرزنان ايراني از آسمان فناي ناپذير ايران بر دشمن خود خنديدند و به آنان دوباره گفتند : (( حتي وقتي بميرم ، پيروزم ))
سپاهيان افشين و جاسوسان و مزدوران خليفه در همه جا به دنبال ابرقهرمان بابك خرمدين مي گشتند و جايزه يك ميليون ديناري طلا براي پيدا كردن بابك تعيين كردند .
در همين احوال والي ارمنستان به نام (( سهل بن سنباط )) كه يك ارمني بود و از قديم با بابك آشنائي و دوستي ديرينه داشت او را به دژ خود دعوت كرد و وعده پشتيباني به بابك داد ولي روز ديگر با خدعه و نيرنگ و با مسموم كردن غذاي بابك به وسيله ماده اي بيهوش كننده ابرقهرمان را تحويل سپاهيان افشين داد زمانيكه ابر قهرمان به هوش آمد و خود را اسير در دست نيروي خصم ديد رو به سهل بن سنباط كرد و گفت (( ارزان فروختي مرا بدين ناكسان )) .
معتصم به محض شنيدن خبر دستگيري بابك و به حركت در آمدن قافله حامل بابك هر روزه ده هزار دينار طلا به افشين ميداد و هر روز يك دست خلعت و يك اسب براي افشين مي فرستاد وهمين كه افشين به نزد معتصم رسيد بيست ميليون درهم انعام گرفت و به اندازه تمام هيكلش غرق در پارچه هاي ديبا و ابريشم شد .
معتصم دستور داد  براي ورود بابك به سامره ترتيبات خاص بدهند . بر دوش بابك و برادر دليرش درّاعه هاي مرصّع و برتاركشان برنس های‌ مجوهر نهادند . بابك را بر پیل اشهبي مستور از ديباي سرخ وسبز وبرادرش را بر شتر جمازه اي نشانيدند (بابك و برادرش به واسطه زنده دستگير شدن و خشم از اين موضوع از خوردن آب و غذا امتناع كردند تا زودتر جان بدهند )
ناكسان و نامردم تازي از پس بابك در سامراه راه مي رفتند و مردان نابكار و زنان بدكاره و كودكان اهريمني تازي اين شعر را مدام ميخواندند سنگ و كلوخ و كثافت به سمت آن دلاوران پرتاب مي كردند :‌
قد خصب القبل كعا داته
لجيل جيلان خراسان
والفيل لا تخصب غصاوه
الا للدي نشان من الشان
البته بابك نه خراساني بود و نه گيل گيلان و اين لقب امراء خراسان و ديلم بود فقط تازيان اين ابيات را به قصد دشنام به ايرانيان مي خواندند و معناي اين شعر چنين است : فيل چنان كه شيوه اوست اندام هاي خود را براي گيل گيلان و خراسان ( امير خراسان ) خضاب كرده و فيل اندام ها را خضاب نميكند مگر براي كسيكه در جاه ومقامش شكستي حاصل شده باشد .
بالاخره ابرقهرمان را به پيش خليفه مسلمين بردند و مدام به او مي گفت كه زانو بزن و از خليفه طلب بخشايش كن معتصم چون ديد آن كوه پيكر زانو نميزند خود از تخت مرصعش پايين آمد و از عصبانيت جيغ كشيد ((اي سگ نام تو چیست؟ بابك خاموش و بي تزلزل نگاهش كرد خليفه دوباره پرسش خود را تكرار كرد و پاسخی نشنيد او كه سخت در برابر درباريان بي آبرو شده بود با لحن آرامي گفت : اي مرد كيستي ؟ و آنگاه طنين پرصلابت كلام بابك بلند شد و فرمود (( منم بابك ، فرزند ايران‌و مدافع ستم كشان )) خليفه مسلمين چون چنين ديد فهميد كه اين دلاور هرگز به درگاه او استغاثه نمي كند در اين هنگام او دستور داد بدن آن سلحشور را مثله كنند تا بتواند ترس را درصورت مردانه او ببيند و تصميمش را در استواري سست كنند دژخيمان جلاد يك دست آن ابرقهرمان را بريدند آن كوه پيكر با چنان عزمي راسخ و اراده ي خلل ناپذير مقاومت نشان داد كه فرياد تحسين از دل درباريان بلند شد در اين گاه بود كه ابر قهرمان بابك دست ديگر خود را به خون خود زد و دست خونينش را به صورتش ماليد و همه روي خود را سرخ كرد . معتصم از بابك پرسيدند اين چه حكمتي بود ؟ ابرقهرمان جانانه پاسخ داد (( در اين كار رازي است . توهر دودست و  دو پاي مرا خواهي بريد و اندام مرا قطعه قطعه خواهي كرد . گونه روي مردم از خون تن سرخ باشد ، خون از روي برود رخسار زرد شود . من روي خويش از خون خود سرخ كرده ام تا چون خون از تنم بيرون شود نگويند كه رويم از بيم مرگ زرد شد چرا كه آرياييان را از تازيان هراسي نباشد حتي در گاه مرگ )) .
پس از اين آن ديو سيرت تازي پس از شكنجه هاي بسيار و تكه تكه كردن بدن آن ابر مرد او را كشته و هر تكه تن آن دلاور را به شهري فرستاد و بقایای پيكر پاك و مقدسش را تا سالها بر سردار در آن شهر آويختند آن كه محل بعدها به نام آتشكده بابك معروف شد .
سالها بعد موبدي سپيد پوش و روشن ضمير از زير پيكر مقدس دراهتزاز بردار ابرقهرمان بابك گذشت و چنين آيندگان را بشارت داد : (( دير زماني بعد ابر مردي سرخ پوش وارث خون ابرقهرمان بابك خواهد شد ، او را پادشاهي روي زمين مسلم خواهد شد ، گردن كشان تازي را خواهد كشت و آيين زرتشت را باز خواهد گردانيد . موالي را به سروري و خواران شما را به ارجمندان و افتادگان شما را به بلند مرتبگان مبدل خواهد ساخت و دگر بار دوران سيادت و سروري ايرانيان بر جهان برقرار خواهد ساخت )) .
بیژن جانفشان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر